جادهها خود را آماده مىكنند، براى قدمهاى استوار تو و فرشى از زيارت «السلام عليك يااباصالح» را برخود مىگسترند. تو كه مىآيى، سنگها غزل مىخوانند و نگاهشان معنا مىگيرد. تو كه مىآيى، برآسمان تاريك دلها مىتابى و به آنها فانوسهايى از ستاره هديه مىدهى. تو سرشارى از غزلهاى سبز. تو كه مىآيى، طوفان با دريا آشتى مىكند و نور در رگهاى زمين جارى مىشود. آرى، تو كه مىآيى، روشنى را به شبهاى تاريك هديه مىكنى و دلهاى شكسته را با مهربانى و لبخند پيوند مىزنى و پشت پنجره، نشستن و زيبا ديدن را براى چشمها معنا مىكنى. تو كه بيايى، كوير معنا ندارد. همه جا سبز است، چون متن بهار! تو كه بيايى...