چكيده : سنت و قانون در حيطه علوم انساني، از آن روي با هم متفاوتاند كه سنت، بر اثر تكرار و با كثرت مشاهده از ديگر رفتارها جدا ميشود و به شكل ضابطه و الگو درميآيد، اما قانون ضابطه و الگويي است كه ابتدا وضع ميشود و سپس تكرار و عملي ميگردد. به گفته ديگر، سنت برآمده از رفتار انسان و موقعيت مكاني و زماني است و احتمال دارد با تغيير رفتار دگرگون شود، يا از بين برود، اما قانون برآمده از شرايط نيست بلكه براي تغيير رفتار و وضعيت ميشود. بنابراين، برخلاف تصور عدهاي، انسان مجبور به سنتهاي تاريخي نيست و با شناخت آنها ميتواند خود را از جبر ناشي از آنها برهاند. با اين مقدمه، ميتوان نتيجه گرفت كه حوادث و وقايع قبل از ظهور نيز كه احاديث آنها را «علائم الظهور» ناميدهاند، دو نوع هستند: علائم الظهور جزئي و شخصي كه به سنتهاي تاريخي ربطي ندارد و آنها را علائم الظهور حتمي مينامند، و علائم الظهور كلي و اجتماعي كه نتيجه سنتهاي تاريخياند و در اصطلاح به آنها علائم الظهور غيرحتمي ميگويند. همان گونه كه انسانها با شناخت سنتها مجبور به آنها نميشود، با شناخت علائم الظهور غيرحتمي نيز در برابر آنها مقهور نخواهند گشت؛ با شناخت و انتخاب صحيح علاوه بر تغيير در حوادث قبل از ظهور، در تعجيل يا تأخير ظهور نيز ميتوان تأثير گذارد. به گفته ديگر، علائم الظهور غيرحتمي نه تنها انسان را مجبور نميسازند بلكه دايره انتخاب را ميگسترانند. به نظر ميرسد، تنها با كندوكاو درباره ارتباط سنتهاي تاريخي و علائم الظهور غيرحتمي، به چرايي و علت عدم تعيين وقت براي ظهور امام مهدي (عج)، پيشنياز به امام غايب و عدم وقوع برخي از علائم الظهور ميتوان پيبرد.
مقدمهاز آن جا كه انسان موجودي مدني و داراي اجتماع و جامعه است، تاريخ دارد؛ ميتواند كاركردها و تجارب گذشته خود را به نسل آينده انتقال دهد و ضمن حفظ دستآوردهاي خويش از تكرار كارهاي بينتيجه و رفتن به راههاي بسته اجتناب ورزد و راههاي جديد را بيازمايد. همگان، وجود جامعه و تاريخ را پذيرفتهاند و شبههاي درباره آن ندارند، اما اين به معناي نداشتن سؤال از چگونگي و كيفيت تاريخ و جامعه نخواهد بود. بسياري اين سؤال را مطرح كردهاند كه آيا جامعه و تاريخ، حقيقي، زنده و متحرك هستند و جامعه جدا از افراد تشكيل دهندهاش، شخصيت، قانون و نظام خاص خود را دارد، يا چيزي جز تركيب افراد نبوده و جدا از افراد، شخصيت و استقلالي ندارد؟ هر دو ديدگاه در ميان صاحبنظرانِ فلسفه تاريخ پيرواني دارد و هر يك براي گفتار خوداستدلالهايي آورندهاند، برخي چون هگل و ماركس، وجود چنين شخيتي را ميپذيرند و براي تاريخ مراحل گوناگوني ترسيم ميكنند و برخي نيز اصل چنين امري را نميپذيرند. اين نزاع به گونهاي ديگر نيز رخ مينمايد؛ عدهاي رويدادهاي قانونمند را موضوع علوم طبيعي ميدانند و علوم انساني را مسئول رسيدگي به رويدادهاي بيهمتا دانست و در مقابل، عدهاي همتايي رويدادها را نسبي برميشمرند و رويدادهاي موضوع علوم طبيعي و علوم انساني را هماند و همتاي يكديگر ميدانند، اما آنان همتايي را نسبي ياد ميكنند؛ هر قدر اين همتاييها افزون شود، قانونمندي نيز ظهور و بروز بيشتري مييابد. جامعهشناسان تمدنها، با اندكي فاصله از بحثهاي مذكور، مطمئن از وجود معيارهاي عام در رويدادهاي تاريخي، اصل تعميم را ميپذيرند و معتقدند تمدنها از الگوي خاصي پيروي ميكنند بدون آن كه خود را در مباحث فلسفي درگير سازند، با استقراء حوادث و اتفاقات تاريخي، ميكوشند تا الگوها و معيارها، و با اندكي تسامح، قوانين حاكم بر آنها را بيابند، يعني با بررسي سرگذشت اقوام و تمدنهاي گذشته، ميكوشند تا ضمن ترسيم خط سير حوادث به ظاهر پراكنده، آنها را نظم دهند و بعد از تحليل چگونگي صعود و سقوط آنها، قواعدي را براي تحليل حوادث حال و آينده بيابند. البته كساني نيز هستند كه وجود الگو و معيار ثابت در حوادث تاريخي را نميپذيرند و بر اين باورند كه با فرض وجود چنين معيارهايي، نميتوان از آنها براي پيشبيني آينده استفاده كرد. پژوهندگان مسلمان، در مورد پاسخ قرآن به اين سؤال كه تاريخ و جامعه شخصيتي مستقل و قانونمند دارد يا خير، به دو گروه تقسيم ميشوند: برخي چون علامه طباطبايي و استاد مطهري معتقدند كه جامعه علاوه بر افراد، شخصيت مستقلي دارد و قوانين خاصي بر جامعه و تاريخ حاكم است، و برخي ديگر نيز شخصيت داشتن جامعه و قوانين حاكم بر تاريخ را نميپذيرند و آن را انكار ميكنند علامه طباطبايي مينويسد: قرآن كريم غير از آن چه براي افراد هست، وجودي و عمري و كتابي و حتي شعوري و فهمي و علمي و اِطاعتي و معصيتي براي اجتماع قائل است مثلاً درباره عمر و اجل امتها ميفرمايند: (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ...) و درباره درك و شعور هر امتي ميفرمايد: (زَيَّنَّا لِكُلَ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ...[1].) شهيد مطهري نيز معتقد است: جامعه از خود شخصيت و طبيعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن كلي جريان مييابند و آن سنتها در ذات خود پيش رونده و تكاملي [اند].[2] بيشتر تفاسير معاصر نيز اصل شخصيت مستقل داشتن جامعه را قبول ميكنند و مستندشان اين آيه است: (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْنَدْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ)؛[3]هر امتي سرآمدي دارد كه چون آن برسد، لحظهاي عقب و جلو نميافتد.آيات ديگري با اين مضمون در قرآن ذكر شده كه همگي بر اجل داشتن امتها دلالت ميكنند.[4] طبق نظر علامه و برخي ديگر از مفسران معاصر، اين اجل غير از اجل تك تك افراد است.[5] علامه طباطبايي در اين مورد مينويسد: هر امتي حياتي اجتماعي وراي حيات فردي كه مخصوص تك تك افراد است، دارد و حيات اجتماعي هر امتي از بقا و عمر آن مقداري دارد كه خداي سبحان برايش مقدر كرده است.[6] پيروان اين ديدگاه، آيات متعددي را كه درباره اقوام و امتها سخن ميگويند، از ديگر دلايل اعتقاد خود به شمار ميآورند و به دنبال آن، از قانونمند بودن تاريخ دفاع ميكنند. از سوي ديگر گروهي معتقدند كه جامعه، وراي تك تك افراد، وجود و شخصيتي ندارد و نميتواند غير از زندگي و مرگ افراد، اجل ديگر داشته باشد. شهيد صدر در اين زمينه مينويسد: ما براي جامعه وراي افراد: حسن ، تقي، رضا هيچ مفهومي قائل نيستيم. ما هيچ اصالتي وراي اين افراد براي جامعه نميشناسيم.[7] با وجود اين اختلاف در شخصيت داشتن يا نداشتن جامعه و تاريخ، همگان باور دارند كه قرآن سنتهايي را معرفي كرده و انسانها را به استفاده از آنها فرمان داده است. نظري اجمالي به قرآن كريم ميرساند كه اين كتاب آسماني به يك رشته قوانين تكويني وتشريعي مشترك بين همه جامعهها قائل است. و از ديدگاه قرآن، وجوه اشتراك تكوينياي بين گذشتگان و آيندگان هست كه عبرتاندوزي وپندآموزي آيندگان را از سرشت و سرنوشت گذشتگان امكانپذير و سودمند ميسازد... .[8] اما بر سر اين كه بتوان از اين امور قانونهايي براي پيشبيني و پيشگويي آينده ساخت، نزاع است، زيرا از ديدگاه برخي از پژوهندگان مسلمان، صرف آگاهي از يك قانون علمي، قدرت پيشبيني نميبخشد چرا كه يك قانون علمي بيش از اين نميگويد كه اگر شرطي تحقق يابد، مشروط آن نيز محقق خواهد شد. بايد از طريقي ديگر بدانيم كه شرط مورد نظر تحقق مييابد تا بتوانيم پيشبيني كنيم كه شروط مورد انتظار محقق خواهد شد.[9] بنابراين، براي دست يافتن به ديدگاه قرآن درباره وجود يا عدم سنتهاي حاكم بر تاريخ و جامعههاي انساني وامكان داشتن يا نداشتن استفاده از اين سنتهاي براي پيشبيني آينده انسان و جامعههاي انساني و امكان داشتن يا نداشتن استفاده از آن سنتها براي پيشبيني آينده انسان و جامعههاي انساني و همچنين كشف رابطه اين گونه پيشبينيها با علائمالظهور ياد شده در منابع ديني، ابتدا بايد سنتهاي تاريخي و پيشبينيها (علائم الظهور) را تعريف كنيم تا بتوانيم ارتباط اين سنتها را با نشانههاي ظهور و چگونگي تأثيرشان در وقوع يا وقوع نداشتن آن علائم الظهور بررسي نماييم. تعريف سنتهاي تاريخياز بررسي معاني گوناگوني كه براي كلمه «سُنُّ» در كتابهاي لغت بيان شده، به دست ميآيد كه در زبان عرب به تراش خورده و همچنين چيزي كه بر آن كاري انجام گرفته و زوايد آن برداشته شده و جوهر و اصل آن نمايان گشته، «سُنُّه» و«سُنُّ»، اطلاق ميشود. به تعبير ديگر، هم پيراستن و هم چيز پيراسته شده را كه جوهره و ذات آن ظاهر شده باشد، «سُنّه» مينامند[10]. بر همين اساس، به راه نيز كه بر اثر رفت و آمد مردم از ديگر قسمتها صافتتر و نمايانتر ميشود، «سُنّه» ميگويند. همچنين به اصل، قاعده وقانون هم «سُنّه» گفته ميشود[11]، زيرا اينها همگي ضوابطي هستند كه به دليل تجربه به دست آمده و ظاهر شدهاند. براي مثال، آيينهايي كه مردم در عروسيها يا عزاداريها انجام ميدهند، ضوابطي هستند كه به دليل تكرار، شكل، ظهور و نمود يافتهاند و ضابطهمند شده و از ساير رفتارها جدا و قابل تشخيص گشتهاند. به اين دليل، به اين نوع ضوابط «سنت» ميگويند . با تومجه به اين تعريف، تفاوت سنت با قانون در حيطه علوم انساني در اين نكته خواهد بود كه سنت بر اثر تكرار و با كثرت مشاهده از ساير رفتارها جدا شده و به شكل ضابطه و الگو درميآيد. اما قانون، ضابطه والگويي است كه ابتدا وضع ميشود و سپس تكرار و عملي ميگردد. به تعبير ديگر، سنت محصول رفتار انسان و موقعيت مكاني و زماني است و احتمال دارد با تغيير آن و رفتار تغيير كرده و يا از بين برود، اما قانون محصوص شرايط نيست بلكه براي تغيير رفتار ووضعيت مقرر ميشود[12]. اصطلاح قانون جز در علوم انساني، در علوم طبيعي و مباحث جبر، رياضي، فيزيك و همه اموري كه عليت محض ميان آنها برقرار است و سخني از اختيار نيست، به كار ميرود، اما هر كجا علاوه بر بحث علت و معلول از فاعل مختار و همچنين غايت و علت غايي سخن به ميان آيد، بيشتر از اصطلاح «سنت» استفاده ميشود و چنين ميرساند كه قوانيني بر جامعههاي انساني حكم هستند كه خداوند براساس آن رفتار ميكند؛ چنان كه ميفرمايد (قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانْظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذَّبِينَ):[13] پيش از شما سنّتهايي وجود داشت. پس در روي زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيبكنندگان چگونه بود. براي مثال، در سوره اسراء هلاك شدن قومي كه پيامبر خود را از بلادشان بيرون ميكنند، از سنن الهي ميشمارد و ميفرمايد: (وَإِن كَادُواْ لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأَرْضِ لِيُخْرِجوكَ مِنْهَا وَإِذًا لاَّ يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً): (سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً)[14]ونزديك بود تو را از اين سرزمين بلغزانند، تا از آن بيرونت كنند و هرگاه چنين ميكردند، پس از تو جز مدت كمي باقي نميماندند. اين سنت (ما در مورد) پيامبراني است كه پيش از تو فرستاديم و هرگز براي سنت ما تغيير و دگرگوني نخواهي يافت.قرآن كريم ضمن بيان اين كه جوامع انساني در بستر تاريخ پيرو سنن الهي بودهاند، همگان را به دريافت و درك اين سنتها تشويق ميكند و در بيش از دوازده آيه اصرار ميورزد كه در زمين سير كنند تا عاقبت اقوام و جامعههاي گذشته را ببينند[15] و ضمن درك و استنباط سنن الهي كه از ديدن سرنوشت اقوام گذشته به دست ميآورند، براي سعادت خود و رسيدن به كمال، از اين سنتها استفاده كنند. از اين رو، براي به دست آوردن سنتهاي الهي چارهاي جز بررسي تاريخ والبته تاريخ اقوام و جامعههاي گذشته نيست و ميتواند با تجسس و مشاهده تاريخ و سرگذشت جوامع بشري، ضوابط و سنتهايي را به دست آورد كه از آن به سنتهاي تاريخي تعبير ميشود. اين سنتهاي تاريخي از ديدگاه قرآن خصوصياتي همچون عموميت، كليت و استثنا ناپذير بودن را دارا هستند، چرا كه ميفرمايد: (فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً):[16]هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت و هرگز براي سنت الهي تغيير نمييابي.(سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً):[17]اين سنت خداوند در اقوام پيشين است و براي سنت الهي هيچگونه تغيير نخواهي يافت.وجود سنتهاي عام و استثنا ناپذير، برخي را بر اين گمان داشته كه اين سنتها آزادي و اختيار انسان را سلب ميكند و انسانها مجبور و مقهور آن هستند. اما اين سخن صحيح به نظر نميرسد و وجود چنين سنتهايي نه فقط عامل جبر نيست، بهترين وسيله براي رسيدن انسان به آزادي و اختيار است. آيات قرآني با بيان شيواي خود، به وجود آمدن هرگونه جبري در اثر سنّتهاي تاريخي را مردود شمردهاند و با تشويق انسانها به تأمل در سرنوشت اقوام و به دست آوردن سنتهاي تاريخي حاكم بر جوامع انساني، دايره انتخاب و اختيار آنها را توسعه ميدهد. قرآن ميفرمايد: (قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ):[18]بگو روي زمين گردش كنيد سپس به سرانجام تكذيب كنندگان بنگريد.در حقيقت، آيه به عبرت آموزي از اقوام گذشته سفارش ميكند تا آن گاه سرنوشت خود را تغيير دهند. پس همچنان كه كشف قوانين علوم طبيعي (براي مثال جوشيدن آب درصد درجه) سبب مجبور گشتن انسان نميشود، كشف سنتهاي تاريخي نيز به جبر نميانجامد بلكه انسان را از عاقبت راست يا كجروي آگاه ميسازد و انتخاب را برايش آسان ميكند. البته عاقبتنمايي كارها را نميتوان اجبار وسلب آزادي ناميد. علاوه بر مطلب فوق، قرآن حق انتخاب و آزادي در گزينش از سنتهاي الهي را ميداند و ميفرمايد: (إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ):[19]خداوند سرنوشت هر قومي را تغيير نميدهد، مگرآن كه آنان آن چه در خودشان است، تغيير دهند.يعني خود آزادي وحق انتخاب جامعه و اقوام يكي از سنتهاي الهي است و جوامع مجبور و مقهور نيستند. اگر ستمكاري و ظلم را انتخاب كردند، هلاك نتيجه آن خواهد بود. در اين باره ميفرمايد: (وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً):[20]و ما اهل اين آباديها را به علت ستمگريشان هلاك ساختيم و براي هلاكتشان سرآمدي قرار داديم.ولي اگر نيكي و راستي را انتخاب كنند، رحمت و بركت به دنبال خواهد داشته چنان كه ميفرمايد: (وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا):[21]و اين كه اگر آنها در راه استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان ميكنيم.بنابراين، سنتهاي تاريخ عامل جبر نيست، بلكه اختيار را ميافزايند؛ ماجراي قوم حضرت يونس (ع) بهترين دليل بر اين ادعاست. براساس يكي از سنتهاي تاريخي قرآن، خداوند براي هدايت جوامع و اقوام پيامبراني مي فرستد؛ اگر آنان اطاعت نكردند، بر آنها عذاب نازل ميكند: (وَلَقَدْ أَرْسَلنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ):[22]ما به سواي امتهايي كه پيش از تو بودند، پيامبراني فرستاديم و آنها را با رنج و ناراحتي مواجه ساختيم، شايد خضوع كنند و تسليم شوند.همچنين در آيه ديگر ميفرمايد: (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ):[23]براي هر امتي رسولي است. هنگامي كه رسولشان به سوي آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داوري ميشود و ستمي به آنها نخواهد شد.قوم يونس (ع) نيز يكي از اين اقوام بود كه خداوند حضرت يونس را براي هدايت آنها فرستاد، ولي آنها اطاعت نكردند. از اين رو، نشانههاي نزول عذاب آشكار شد. اما پيش از نزول عذاب، آنان از كردار خود پشيمان شدند و توبه نمودند. به همين دليل، عذاب الهي از ايشان بازداشته شد، چنان كه قرآن ميفرمايد: (فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ):[24]چرا هيچ يك از شهرها و آباديها جز قوم يونس ايمان نياوردند كه به حالشان مفيد باشد. هنگامي كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده را در زندگي دنيا از آنان برداشتيم و تا مدت معيني آنها را بهرهمند ساختيم.در اين واقعه، وقوع عذاب كه جزاي تكذب رسول بود، به دليل تغيير در شرط تحقق نيافت، يعني بنابر سنت الهي، ميان شرط (تكذيب پيامبران) و جز (نزول عذاب)، رابطه عليت وجود دارد، ولي توبه قوم باعث شد شرط از بين برود و با زايلٍ شدن شرط، جزا هم تحقق نيابد. پس انسان با اطلاع يافتن از رابطه علت و معلولي ميان حوادث كه اصطلاحاً سنت ناميده ميشود، در گزينش و انتخابهاي خود آزادي بيشتري مييابد و جهل به اين روابط او را مجبور و مقهور ميسازد. باقبول وجود رابطه علت و معلولي ميان پديدههاي اجتماعي، ميتواند گفت در صورت تحقق علت، وقوع معلول نيز پيشبيني شدني است و همين پيشبيني هم موجب گسترش دايره انتخاب انسان ميشود، اما آيا از ديدگاه قرآن پيشبيني آينده با تكيه بر اين سنتها امكان دارد و خود قرآن آينده را پيشبيني كرده است؟ براي پاسخ به اين سؤال بايد گفت كه قرآن درباره آينده دو گونه سخن گفته است: گونه اول كه ميتواند از آن به «پيشگويي» تعبير كرد، به صورت گزاره فعليه قطعيه از وقوع حادثهاي در آينده خبر ميدهد، مانند اين كه ميفرمايد: (غُلِبَتِ الرُّومُ): (فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ): (فِي بِضْعِ سِنِينَ):[25]روميان مغلوب شدند، در سرزميني نزديك، اما آنان پس از مغلوب شدن به زودي غلبه خواهند كرد در چند سال... .در اين آيه كه به صورت قضيه جزئيه آمده، درباره امري جزئي پيشگويي شده است و خداوند از حادثهاي در آيندهنزديك خبر داده و اين پيشگويي هم واقع شده است. گونه دوم كه ميتوان از آن به «پيشبيني» تعبير كرد، به اين صورت است كه قرآن قواعد كلي را بيان كرده كه در اصطلاح، سنن الهي و سنتهاي حاكم بر جامعه و انسان ناميده ميشوند و انسانها بايد اين سنتها را بر مصاديق تطبيق دهند و آينده را پيشبيني كنند. اين سنتها به صورت قضيه شرطيه بيان شدهاند، يعني دو حادثه اجتماعي و تاريخي و يا دو موضوع اجتماعي و طبيعي به هم مربوط گشتهاند، به طوري كه هرگاه پديده اول تحقق پيدا كند، تحقق پديده دوم قطعي و الزامي خواهد بود، اما در اين كه پديده اول به وقوع ميپيوندد يا خير، و در صورت وقوع، زمان آن چه هنگام خواهد بود، سخني نميگويد. اين گونه قضاياي شرطيه را ميتوان در آيات زير جستوجو كرد. (وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقاً):[26]و اين كه اگر آنها در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان ميكنيم.(وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا):[27]و هنگامي كه بخواهيم شهر و دياري را هلاك كنيم، نخست دستورهاي خود را براي مترفين آنجا بيان ميكنيم، سپس هنگامي كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را به شدت درهم ميكوبيم.(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ...):[28]و اگر اهل آباديها ايمان ميآوردند و تقوا پيشه ميكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها ميگشوديم... .(وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا...):[29]اين آباديهايي است كه ما آنها را هنگامي كه ستم كردند، هلاك كرديم... .اين آيات سنتهاي الهي را بيان ميكنند و نشان ميدهند كه در صورت ايمان آوردن امتها، به آنها نعمت داده خواهد شد و در صورت ظلم، هلاكت به سراغشان ميآيد، يعني مشخص ميسازند كه در صورت تحقق مقدم، تالي هم تحقق خواهد يافت و اگر مقدم محقق نشود، تالي نيز وقوع نمييابد و ما از رفع تالي ميتوانيم به رفع مقدم پي ببريم. اما با تكيه صرف بر اين سنتها، نميشود حوادث آينده را پيشبيني كرد و درباره آينده سخني گفت، مگر اين كه بتوان شرط را بر حوادث جاري تطبيق داد و منتظر ظهور جزا ماند. به تعبير ديگر، با تكيه بر سنتهاي تاريخي، مقدم و تالي به تحقق مقدم اشاره كرده باشد، ميتوان با اطمينان گفت كه درباره چيزي خاص در آينده چنان اتفاقي خواهد افتاد. براي مثال، به سرنوشت قوم بنياسرائيل ميتوان اشاره كرد كه ميفرمايد: (وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا): (فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَّفْعُولاً):[30]ما به بني اسرائيل در كتاب اعلام كرديم كه دو بار در زمين فساد خواهيد كرد و برتري جويي بزرگي خواهيد نمود. هنگامي كه نخستين وعده فرا رسد، گروهي از بندگان پيكارجوي خود را بر ضد شما برميانگيزيم. [ايشان] خانهها را جستوجو ميكنند و اين وعدهاي قطعي است.فساد يك قوم، طبق سنتهاي الهي باعث هلاكت آن قوم ميشود و خداوند از تحقق مقدم يعني فساد قوم بنياسرائيل خبر ميدهد. پس نتيجه آن نيز كه هلاكت آنهاست، تحقق خواهد يافت. بنابراين، از راههاي پيشبيني وقوع تالي، اذعان به تحقق مقدم است كه قرآن به آن اشاره فرموده است. اما راه ديگر براي اطلاع از تحقق يافتن يا نيافتن مقدم، اثبات دورهاي بودن حوادث و اتفاقات تاريخ است كه در هر دورهاي تكرار ميشوند. در مطالب قلبي گفته شد كه خداوند انسانها را به سير بر روي زمين و عبرت گرفتن از سرنوشت اقوام گذشته دعوت ميكند.[31] اين دعوت امكان تكرار و ادواري بودن حوادث تاريخي را نشان ميدهد، اما نميتوان با استناد به آن، وقوع آن را ثابت كرد. به همين دليل، بايد به آياتي مراجعه كرد كه سرگذشت اقوام گذشته را بيان كردهاند. از بررسي اين آيات كه در سورههاي مختلف ذكر شده، ميتوان نتيجه گرفت كه همه آنها مراحل مشخص و ادواري را پيمودهاند و از سر گذارندهاند. اين مراحل و ادوار از ديدگاههاي متفاوتي تقسيم ميپذيرند و در صورت تطبيق و مقايسه تاريخ اقوامي چون عاد، ثمود، لوط، نوح، شعيب، رس و ديگران، ميتوان سنتهاي حاكم را كشف كرد، ولي بنابر ديدگاهي، چهار مرحله در تاريخ اين اقوام تكرار شده است. 1. فرستاده شدن پيامبر براي هدايت مردم : (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ...):[32]ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه خداي يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد. خداوند گروهي را هدايت كرد و گروهي ضلالت و گمراهي دامانشان را گرفت... .2. امتحان و آزمايش كه همه اقوام دچار آن ميشوند: (لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ...):[33]به يقين در اموال و جانهاي خود، آزمايش ميشويد... .در آيهاي ديگر گفته شده: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء):[34]آيا گمان كرديد داخل بهشت ميشويد، بي آن كه حوادثي هم چون حوادث گذشتگان به شما برسد؛ همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد... .بنابراين، آزمايش امتها از مراحل مهم به شمار ميرود كه در امت اسلام هم تكرار شده است. 3. استدراج واملي كه بنابرآن، خداوند اقوام و انسانهايي را كه در مرحله آزمايش راه ضلالت را برگزيدند، مهلت ميدهد و به تدريج به سوي عذاب ميكشاند: (فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ، وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ):[35]اكنون مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب ميكنند، واگذار! ما آنان را از آنجا كه نميدانند، به تدريج به سوي عذاب پيش ميبريم و به آنها مهلت ميدهم، چرا كه نقشههاي من محكم و دقيق است.4. نزول عذاب بر اقوامي كه سه مرحله قبلي را گذارندهاند و بر ضلالت و گمراهي پافشردهاند: (وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً):[36]اين آباديهايي است كه ما آنها را هنگامي كه ستم كردند، هلاك نموديم و براي هلاكتشان موعدي قرار داديم.تأكيد قرآن بر تأمل در سرنوشت امتهاي قبلي و اين كه امت اسلام نيز امتحان و آزمايش خواهد شد، تكراري و ادواري بودن اين مراحل را نشان ميدهد. علامه طباطبايي مينويسد: ... مثل ووصف امتهاي گذشته عيناً تكرار ميشود. آن چه بر سر امتهاي گذشته رفته است، بر امت اسلام نيز خواهد رفت و اين همان است كه نامش را تكرار تاريخ و يا عود آن ميگذاريم.[37] ولي علاوه بر آيات، براي اثبات اين تكرار، با استناد به احاديث مينويسد: رسول خدا (ص) هم كلامي دارند كه به طور اجمالي ميفهماند آن چه در امتهاي سابق اتفاق افتاده، در اين امت نيز اتفاق خواهد افتاد و آن اين است كه فرمود: به آن خدايي كه جانم در دست اوست كه شما مسلمانان با هر سنتي كه در امتهاي گذشته جريان داشته، روبهرو خواهيد شد و آن چه در آن امتها جريان يافته، موم به مو در اين امت جريان خواهد يافت؛ به طوري كه نه شما از آن سنتها منحرف ميشويد و نه آن سنتها كه در بنياسرائيل بود، شما را ناديده ميگيرد.[38] با تومجه به مطالب اخير، اگر ادواري و تكراري بودن حوادث و وقايع تاريخي را بپذيريم،[39] ميتوانيم با آگاهي از تاريخ اقوام گذشته، آينده را پيشبيني كنيم و ديگر مشكلي به نام اثبات تحقق مقدم براي پيشبيني تالي نخواهيم داشت. البته نبايد غافل شد كه تكرار حوادث و مراحل ياد شده به معناي يكسان بودن سرنوشت نيست، چون حق انتخاب و اختيار موجب اختلاف در سرنوشت اقوام ميشود. برخي مانند اقوام عاد و ثمود به عذاب الهي دچار ميشوند و از بين ميروند و برخي نيز مانند قوم حضرت يونس (ع) در آخرين لحظهها از عذاب الهي مي پرهيزند. بنابراين، با قبول تكراري بودن تاريخ و ادوار حاكم بر آن، تنها وقوع حوادث و وقايع را ميتوان پيشبيني كرد، نه نتيجه و سرنوشت را، زيرا انتخابها مختلف است. بدبختانه، مسلمانان به بحث سنتهاي تاريخي توجه نكردهاند و كندوكاو چنداني ننمودهاند. از ميان مورخان اسلامي تنها مسعودي و بعدها در قرن هشتم عبدالرحمن بن محمد بن خلدون به تحليل حوادث تاريخي علاقه نشان دادهاند. وي، امپراتوريها را بسان آدمي ميدانست كه متولد ميشود، رشد ميكند، به بلوغ ميرسد و در نهايت ميميرد. ابن خلدون، تاريخ هر سلسه را به دوره تصرف سرزمين و ايجاد پادشاهي، دوره افزايش ثروت و رفاه، دوره توان گري و تجمل پرستي و پيدا شدن رخوت و سستي، ودر نهايت، دوره سقوط بر اثر هجوم خارجي يا توطئه داخلي تقسيم ميكرد[40]. فيلسوفان، جامعه شناسان و ديگر مكتبها بحث از شخصيت جامعه و تاريخ و... را پي گرفتهاند؛ فلاسفه تاريخ كوشيدند تا از نظريهاي پيروي كنند كه در مباحث فلسفه تاريخ و تاريخ فلسفه بدان پرداخته ميشود. مهم پيگيري اين بحث در بستر جامعهشناسان تمدنهاست. ايشان اميد دارند با بررسي سرگذشت تمدنها، دلايل كافي را براي نظريههاي فلسفي يا مكتب خود، پيدا كنند و يا براساس نظريههاي فلسفي خود تاريخ تمدنها را تحليل نمايند. بنابر گزارش الكساندر پيتريم سوروكين، مؤلف كتاب نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، افرادي چون دانيلفسكي، اسوالد اشپنگلر، توئن بي، شوبارت، برديايف، نورتروپ، كروبرو و شوايتزر،[41] سعي كردهاند با بررسي تمدنها و تعيين معيارهاي خودساخته، به بررسي علل ظهور و رشد و سقوط تمدنها دست يابند و قوانين حاكم بر تاريخ را استنتاج كنند. با اين همه، آن چه باعث شد ه غرب بيش از حد به اين مسئله روي آورد و آن را مهمترين دل مشغولي جامعهشناسان و فلاسفه تاريخ قرار دهد، تأليف كتاب انحطاط تمدن غرب بود. اشپلنگر در اين كتاب علاوه بر تعيين و معرفي قواعد و قوانين حاكم بر تاريخ تمدنها، با استفاده از آنها به پيش بيني آينده تمدن غرب پرداخته و با نشان دادن آينده تاريك اين تمدن و نزديكي سقوط آن و حتي اعلام آغاز اين سقوط، همه را به وحشت انداخته است. اين عمل باعث شد تا جريانهاي مذهبي كه با تكيه بر متون ديني يهود و مكاشفه يوحنا پيشگوييهايي درباره آينده داشتند، فعالتر شوند. اما مخالفان نظريه اشپنگلر نظريههاي جديدي مطرح كردند كه مشهورترين آنها نظريه كارل پوپر بود. وي معتقد بود كه حركت تاري و سقوط جوامع، قانونهاي مسلم و حتمي ندارد و بر فرض وجود، استنباطي و استقرايي نيستند و در صورت استقراء بر مصاديق تطبيق نميپذيرند، پوپر، جامعهشناسان تمدنها و افرادي مانند اشپنگلر را پيشگويي ميداند، نه پيشبين و نام نظريه آنها را «نظريه تاريخپردازي» ميگذارد[42] و چون تمام فلسفههاي تاريخ را محصول دورههاي بحران ميداند، در كتاب فقر تاريخي گري و جامعه باز در اثبات دو نكته ميكوشد: 1. سير محتوم و اجتناب ناپذير تاريخ، خرافه محض است؛ 2. پيشگويي جريان تاريخ بشري با روش علمي يا هر روش استدلالي ديگر غير ممكن است.[43] وي در نهايت نصيحت ميكند: «اگر ما انسانها دست از پيامبر بازي بشوييم، چه بسا كه شرنوشت ساز خود شويم.»[44] اين سخن هر چند ظاهري زيبا دارد، ولي پژوهمدگان را چندان خوش نيامده و نقدهاي بسياري بر آن كردهاند. اما بدون نگاه به اين گونه نقدها، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه براي پيگرفتن مباحث سنتهاي تاريخي از ديدگاه قرآن، نيازي به داخل شدن در مباحث اختلافي جامعهشناسان تمدنها نداريم، زيرا مدنيت، نعمت، اقتصاد، صعود، سقوط، عذاب، هدايت و غيره همگي از ديدگاه قرآن تعريفهاي خاصي دارند كه با باورها و پيش دانستههاي جامعهشناسان تمدنها متفاوت مينمايند و ناگزير در حصول نتيجه هم تأثير ميگذارند. با توجه به مطلب ياد شده، ميتوان نتيجه گرفت كه چارهاي جز تفكيك سنت از قانون نيست؛ همان گونه كه در معناي لغوي و تعريف سنت و قانون گفته شد، قانون در علوم رياضي و طبيعي و ديگر علومي كه عنصر اراده انساني در آن دخالت ندارد، كاربرد دارد. به گزاره «با قرار گرفتن ماه و خورشيد كه كسوف خواهد شد»، قانون اطلاق ميشود وچون اراده بر آن دخيل نيست، ميتوان قضيه فعليه قطعيهاي ساخت: «خورشيد خواهد گرفت»، ولي سنت در علوم انساني كاربرد دارد و ضوابطي كه عنصر اراده و انتخاب در آن دخالت دارند، «سنّت» ناميده ميشود؛ جامعه سنتهايي دارد، ولي اين سنتها به صُلبي قوانين رياضي نيست و انسان مقهور آنها به شمار نميرود بلكه با اراده و انتخاب خود امكان تغيير و تحول آنها را مييابد، هر چند كليت اين سنتها باقي ميماند. شايد اين معنا را با كنار هم گذاشتن دو آيه بهتر بتوان معنا كرد؛ قرآن ميفرمايد: (لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ):[45]براي هر قوم و ملتي سر آمدي است؛ هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، نه ساعتي تأثير كنند و نه پيشي ميگيرند.بنابراين، «هر امتي اجلي دارد»[46] از سنتهاي الهي است و با اجل تك تك افراد تفاوت دارد، زيرا اگر اجل تك تك افراد مرا بود، از لفظ «آجالهم» استفاده ميشد نه «أَجَلُهُمْ». سنت، تقديم و تأثير نميپذيرد. (إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ):[47]خداوند سرنوشت هيچ قومي و ملتي را تغيير نميدهد، مگر آن كه آنان آن چه در خودشان است تغيير دهند...!اين آيه، سنتي الهي را بيان ميكند؛ هر قومي ميتواند سرنوشت خود را تغيير دهد، همان گونه كه قوم يونس (ع) بر طبق اين سنت، سرنوشت خود را تغيير دادند و از عذاب رها شدند. براي جمع ميان اين دو سنت، از مسئله جبر و اختيار ميتوان بهره گرفت. انسان در اعمالي فردي خود، نه مجبور است و نه مفوض بلكه حق انتخاب و اختيار دارد. سنتهاي تاريخي نيز نه جبرهاي تاريخي به شمار ميروند و نه ميتوان وجود آنها را انكار كرد. بنابراين، با تكيه بر اين سنتها ميتوان آينده را پيشبيني كرد، ولي نميتوان از اين پيشبينيها قوانين جبري به دست آورد و انسانها ار مقهور ساخت، زيرا سنّت غير از قانون است. قرآن ميفرمايد: (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ):[48]خداوند چنين مقرر داشته كه من و رسولانم پيروز ميشويم، چرا كه خداوند قوي و شكستناپذير است.و در آيهاي ديگر ميفرمايد: (وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ):[49]در زبور بعد از ذكر نوشتيم: بندگان شايستهام وارث زمين خواهند شد.اين دو آيه نهايت و مقصد انسان و جوامع انساني را نشان ميدهند و تغيير نميپذيرند، اما چون انسانها مختارند و حق انتخاب دارند، گاهي به دليل انتخاب اشتباه و انحراف، از اين مقصود دور ميشوند. با وجود چنين انحرافي، باز ميتوان پيشبيني كرد انسانها و جامعههاي انساني به سوي راستي در حركتاند و در نهايت زمين از آنِ صالحان خواهد بود و دين حق حاكم خواهد شد. قرآن، به صورت قضاياي شرطيه، سنتهايي را بيان ميكند كه ميتوان از آنها براي پيشبيني آينده استفاده كرد، با وجود اين كه اين پيشبيني موجب جبر و مقهور شدن انسان نميشود. شايد براي تبيين بهتر مطلب اين مثال را بتوان ذكر كرد: اگر شخصي به شهر ناشناسي وارد شود، در ميان خيابانها وكوچههاي آن گم خواهد شد و اسير آنها خواهد گرديد، اما اگر نقشهاي از آن شهر همراه داشته باشد، بدون اين كه تغيير و تحولي در خيابانها يا كوچههاي آن بدهد، ميتواند در مسير و راه دل خواه خود حركت كند و ميتواند پيشبيني نمايد كه در صورت حركت در مسير فلان خيابان به سمت شمال يا جنوب شهر خواهد رسيد. سنتهاي تاريخي نيز همانند نقشه، راه آينده را نشان ميدهند و انسان قدرت تغيير آنها را ندارد. در قرآن آمده است: (فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً):[50]آيا آنها چيزي جز سنت پيشينيان را انتظار دارند؟ هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت و هرگز براي سنت الهي تغيير نمييابي.با اين حال، انسان قدرت پيشبيني اين آينده و دوري از گرفتاريهاي انتخاب ناصحيح و اشتباه را دارد. شايد برخي بخواهند با استناد به حديثي از علي (ع) اميرالمؤمنين ثابت كنند كه سنتهاي الهي تغيير ميكنند و محو و اثبات ميپذيرند. آن حضرت ميفرمايد: لَولا آيةُ في كتاب الله لَأخبَرتكِمم بمان كانَ و بما يكون و بها هو كائنٌ الي يومِ القيامةِ[51]. وهي هذه الآيةُ (يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ):[52]اگر اين آيه در كتاب خدا نبود كه ميفرمايد: خداوند هر چه را بخواهد، محو مينمايد و هر چه را بخواهد، اثبات ميكند و امالكتاب نزد اوست، به شما از آن چه اتفاق افتاده و ميافتد و تا روز قيامت خواهد شد، خبر ميدادم.در جواب بايد گفت كه اين حديث در واقعيت رابطه انسان وسنتهاي الهي را بيان نميكند، بلكه ميخواهد اربتاط اين سنتها را با ذات مقدس الهي بيان كند، زيرا هر چند اين سنتها ثابت هستند، باعث موجُب شدن خداوند نميشوند، خداوند مريد و مختار است و هيچ چيز ذات اقدس الهي را موجُب نميكند و او هرگاه بخواهد، همه چيز را تغيير ميدهد. در پايان اين قسمت، حديثي ديگر از حضرت علي (ع) نقل ميشود كه فرمود: و في القرآنِ نَبُأُ ما قبلكم و خبرُ ما بعدُكم وحكمُ ما بينكم:در قرآن خبر آن چه قبل از شما بود و آن چه بعد از شما خواهد بود و حكم آن چه ميان شماست، وجود دارد.محمد عبده در شرح خود مينويسد: منظور از «نبأً ما قبل»، سرگذشت اقوام سابق در قصص قرآن است و منظور از «خبرُ ما بعد» خبر دادن از امور آيندگان است كه از سنتهاي الهي كه بر اقوام گذشته جاري شده است، به دست ميآيد.[53] بنابراين، با استفاده از سنتهاي الهي كه در قرآن ذكر شده است، ميتوان آينده را پيشبيني كرد. تعريف علائم ظهورهمانگونه كه قرآن در برخي از موارد به صورت صريح از آينده خبر داده، پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) و امامان معصوم: هم درباره وقايع آينده و حوادثي كه بعد از آنها اتفاق خواهد افتاد، خبر دادهاند كه در اصطلاح به آنها «ملاحم و فتن» گفته ميشود. «ملاحم» جمع «ملحم» و «ملحمه» است و به درگيري بسيار خونين و پر كشتار ميدان جنگ «ملحمه» ميگويند[54]. «لَحُمُه» نام پود پارچه است. هم چنين، به جوش خوردن و چسبيدگي اجزاء «التحام» ميگويند و«ملحمه» به معناي درگيري و جنگ به كار ميرود واز درهم فرو رفتن و مخلوط شدن نيروهاي متخاصم و كشتههاي آنها كه همچون تار و پود پارچه به هم آميخته ميشوند، اخذ شده است. در اصطلاح نيز به احاديث خبري درباره اتفاق افتادن جنگ در آينده، اخبار ملاحم گفته ميشود. «فتن» نيز جمع كلمه «فتنه» به معناي پسنديده، جذب كننده و جذاب است. به مال و ثروت، اولاد، تفاوت ميان مردم و كفر نيز «فتنه» گفته ميشود.[55] شيطان را نيز «فاتن» يا «فتّان» مينامند، زيرا با جذبه دادن به برخي از كارها، انسان را فريب ميدهد و گمراه ميكند. همچنين، به امتحان و آزمايش هم «فتنه» گفته ميشود، چرا كه انسان در انتخاب امر جذاب وكار صحيح متحير ميماند و اين امر به آشوب و درگيري و اختلاف و دودستگي ميانجامد. از اين رو، در اصطلاح به آشوبها و اختلافاتي كه بر سر انتخاب صحيح و سقيم و راستي و كژي در آينده اتفاق خواهد افتاد، «فتن» گفته شده است. احاديث متعدد و بسياري درباره ملحم و فتن از پيامبر (ص) و امامان معصوم نقل شده كه مؤلفاني، آنها را به همين نام و به صورت كتاب جمعآوري كردهاند. نخستين كتابهايي كه به عنوان «ملاحم و فتن» نوشته شد، به اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم برميگردد. براي مثال به كتاب ما سئل عن الصادق (ع) من الملاحم تأليف علي بن يقطين (م 182 ه(،[56] الملاحم، تأليف فضل بن شاذان نيشابوري، از اصحاب امام رضا [57](ع) و الفتن و الملاحم حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني از واقفيه،[58] ميتوان اشاره كرد. پيامبر (ص) و امامان معصوم: در اين پيش گوييها و پيشبينيها، به گونهاي خاص از وقوع حادثهاي مهم و عظيم به نام «ظهور قائم آل محمد (ص)» خبر دادهاند. اين واقعه به اندازهاي بزرگ و عظيم مينمايد كه تمام وقايع و حوادث را تحت تأثير و زير سايه خود قرار داده است؛ همه اتفاقات آينده، مقدمه و زمينه اين حادثه عظيم، تعبير شدهاند و علامتي از وقوع آن به شمار آمدهاند. به همين دليل، در گذر زمان به جاي استفاده از اصطلاح «ملاحم و فتن» از اصطلاح «علائم الظهور» يعني نشانههاي ظهور امام مهدي (ع) بهره گرفته شده است. ريشه واژه «علائم»، «عُلَم» به معناي نشانه و علامت است. جمع «عُلَم» و «عُلامه» اگر جمع بسته شود، «اعلام» يا «علامات» ميگردد[59]. در قرآن كريم نيز به صورت «علامات» آمده است.[60] كلمه ظهور هم در لغت از «ظهر» به معناي خلاف باطن اخذ شده است[61] و آشكار و آشكار شدن شيء مخفي را ميگويند[62] و همچنين، در اصطلاح علماي تأخر شيعه، ظهور به مهمترين واقعه در آينده كه همان ظاهر شدن امام غايب يعني حضرت امام مهدي (عج) باشد، اطلاق شده است. با توجه به مطالب ياد شده، نميتوان انتظار داشت كه در قرآن يا متون حديثي، اثري از تركيب امروزي «علائم الظهور» يافت، زيرا در فرهنگ مراكز علمي مسلمانان به خصوص حوزههاي علميه شيعه، براي كتابهايي كه درباره وقايع و حوادث آينده ومسائل مربوط با مهدويت سخن ميگفتند، از اصطلاحاتي چون «الملاحم»، «الفتن»، «الغيبه» و... استفاده ميكردند كه به چند مورد از آنها كه در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم نوشته شده بود، اشاره گشت. بعد از آن، در قرن چهارم شيخ صدوق (ره) كتابي را تأليف كرد، به نام علامات آخرالزمان.[63] اين كتاب، از حيث اسم استثنايي است و تا آن زمان كتابي با اين عنوان يا نزديك به آن نامگذاري نشده بود. بعد از وي نيز اصطلاح علامت يا علامات را براي نامگذاري كتاب به كار نبردند. براي نمونه ابن طاووس كتاب خود را التشريف بالمنن في التعريف بالفتن نامگذاري ميكند.[64] اين روند ادامه دارد تا اين كه با آغاز دوره صفويه، مؤلفي ناشناس كتاب خود را غيبت و علائم ظهور مينامد. اين كتاب به فارسي و در سال 927 هجري يعني اوايل دولت صفوي نوشته شده است. بعد از اين تأليف، اصطلاح «علائم الظهور» در عنوانهاي كتابهاي فارسي به كار رفت، اما در دوره قاجار اين اصطلاح به كلي جانشين اصطلاح «الفتن والملاحم» ميگردد. با توجه به مطالب فوق، ميتوان نتيجه گرفت كه پيش گوييهاي ذكر شده از پيامبر (ص) و امامان معصوم: همگي علائم و علامت به معناي لغوي نيستند و هر چند همه آنها در مسير رسيدن به ظهور قائم آل محمد (ص) قرار دارند، نميتوان گفت كه وقوع يا نيافتن برخي از آنها خللي در ظهور ايجاد ميكند. برخي گمان كردهاند كه چون علامت يك شيء اندكي قبل از آن ميآيد، مانند علائم راهنمايي و رانندگي كه اندكي قبل از محل مورد نظر قرار داده ميشود و يا مانندتب كه علامت مريضي است و همراه آن ميآيد، پس همه حوادث در كه اصطلاح علائم الهظور ناميده شدهاند، بايد اندكي قبل از ظهور اتفاق افتند و چون ظهور اتفاق نيفتاده است، معلوم ميشود هيچ يك از اين علائم هم واقع نشده است. در جواب بايد گفت اين اشكار از خلط معناي لغوي واصطلاحي علائم حاصل شده و بايد ميان اين دو فرق گذاشته شود، چرا كه بسياري از حوادث و وقايعي معصومين: ذكر كردهاند، علامت لغوي نبوده است و از آنها به «ملاحم و فتن» تعبير ميشود. چون تنها در دو يا سه قرن اخير از اصطلاح علائم استفاده شده است، پس بيمناسبت نخواهد بود كه اشارهاي به اقسام و انواع علائم الظهور داشته باشيم. اقسام و انواع علائم الظهوروقايع و حوادث فراواني تا ظهور قائم آل محمد (ص) به وقوع ميپيوندد كه برخي تعبيري عام و شايد اشتباه به «علائم الظهور» شهرت دارند. اين علائم، داراي صورتها و انواع مختلفاند، مانند خاصه و عامه، حتميه ومعلقه، بعيده و قريبه، مطلقه ومشروطه، واقعه و غير واقعه.[65] همچنين ميتوان اين علامتها را به صورت ديگري نيز تقسيم كرد. براي مثال، برخي از علائم متصل هستند و برخي منفصل، برخي طبيعياند و برخي اجتماعي و... اما در روايات، مهمترين تقسيم حوادث قبل از ظهور، تقسيم حوادث به محتوم و غيرمحتوم است، يعني وقايع دو گونهاند: حتمي الوقوع و غيرحتمي. اين تقسيم نخستين بار در روايتي از امام باقر (ع) به چشم ميخورد. فضيل بن يسار از امام باقر (ع) روايت كرده است: از ميان كارهاي اموري موقوف هستند و اموري حتمي، و سفياني از جمله از امام صادق (ع) نيز نقل شده است: پارهياي از كارها حتمي است و پارهاي غير حتمي و از جمله اموري كه حتماً واقع ميشود، خروج سفياني در ماه رجب است.[66] بنابر احاديث مذكور، وقايع قبل از ظهور دو گونهاند: 1. علامتهاي محتوم: به وقايع و حوادثي گفته ميشود كه قبل از ظهور قائم آل محمد (ص) حتماً واقع خواهند شد و چارهاي جز آن نيست[67]. به همين دليل، وقتي راوي از امام باقر (ع) معناي محتوم را ميپرسد، امام ميفرمايد: «الذي لا يكونُ غيرُه؛ چيزي كه غير از آن نميشود.»[68] اما اين نكته هم لازم است ذكر شود كه اين حتمي بودن به معناي موجب شدن خداوند و مجبور بودن ذات اقدس الهي نيست؛ چنان كه وقتي جهود ميگفتند: (يدالله مغلولة): «دستان خداوند بسته است»، خداوند در جواب آنها فرمود: (وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء):[69]به سبب آن چه گفتند، لعن شدند بلكه دستان خداوند باز است و هرگونه بخواهد ميبخشد.بنابراين، هيچ چيز نميتواند باعث موجُب شدن خدا شود.[70] به همين دليل، وقتي راوي هنگام سخن از محتوم بودن خروج سفياني از امام جواد (ع) ميپرسد: «آيا براي خدا در امور حتمي بدائي پديد ميآيد؟ حضرت فرمود: آري،...»[71] از اين رو، حوادث در مقايسه با هم ديگر حتمي يا غير حتمي هستند، ولي در مقايسه با مشيت الهي هيچ چيز باعث مغلول اليد شدن ذات مقدس و موجُب شدن واجب الوجود نميشود. در هر صورت، اصل وجود وقايع وعلائم الظهور محتوم و حتمي، مورد اختلاف نيست بلكه در تعداد آنها اختلاف وجود دارد. برخي از احاديث تنها يك مورد در شمرده[72] و برخي ديگر سه مورد را شمردهاند.[73]برخي نيز چهار مورد را نام بردهاند.[74] در يك روايت نيز علامتها، پنج مورد ذكر شدهاند كه چون مصاديق آنها با هم فرق ميكند، تعداد آنها مجموعاً به نُه مورد ميرسد كه عبارتاند از: خروج سفياني، قتل نفس زكيه، نداي آسماني، خسف بيداء، طلوع خورشيد از مغرب، اختلاف ميان اولاد عباس، خروج يماني، ظهور دستي در آسمان و خروج قائم (ع). از ميان اين وقايع، پنج مورد در يك حديث علامتهاي حتمي ذكر شدهاند. عمر بن حنظله از امام صادق (ع) نقل ميكند: پنج چيز قبل از قيام قائم (عج) از علامتهاست: صيحه، سفياني، خسف بيداء (فرو رفتن زمين در منطقه بيداء)، خروج يماني، كشته شدن نفس زكيه.[75] ما چه علامتهاي محتوم را پنج مورد بدانيم و چه نُه مورد، اين علائم به دو نوع تقسيم ميشوند: نوع اول مربوط به افراد ميشود و امور جزئيه شخصيه هستند؛ نشانههايي چون خروج سفياني و يماني و يا كشته شدن نفس زكيه. نوع دوم از سنخ حوادث خارقالعاده است و با اين كه اموري جزئي هستند، از حيطه اختيار و انتخاب انسان خارجاند و انسان توان دخالت در آنها را ندارد، مانند صحيه آسماني و فرورفتن زمين در منطقه بيداء كه هر دو اموري خارقالعاده به شمار ميآيند. 2.علامتهاي غير محتوم: برخي از وقايع جزو نشانههاي ظهور امام مهدي (عج) شمرده شدهاند و يا گفته شده است كه اين وقايع قبل از قيام قائم (عج) واقع خواهند شد، اما وقوع آنها قطعي و حتمي نيست و امكان دارد تغيير پذيرفته و يا اصلاً واقع نشوند. به همين دليل، در اخبار و احاديث از آن به موقف تعبير شده است.[76] تعداد اين وقايع و حوادث متغير و متعدد است و در منابع به صورتهاي گوناگون يافت ميشوند. لكن مهمتر از دانستن عداد آنها، تقسيم و تعيين نوع اين وقايع است. بنا بروايات رسيده، ميتوانيم اين وقايع را به اقسام زير تقسيم كنيم: الف) وقايع حوادث اجتماعي و اقتصادي مانند كمي اموال، گرسنگي، ترسي كه همه اهل عراق را فرا گيرد، فراواني بازرگانان و اندك شدن سودها[77] و رواج يافتن ربا؛[78] ب) وقايع سياسي مانند فرو آمدن تركان در جزيره و روميان در رمله،[79] آمدن پرچمهاي سياه از سمت خراسان،[80] مطلق العنان شدن اعراب، و اختلاف سه پرچم در شام[81] و از اين قبيل؛ ج) وقايع و بلاياي طبيعي مانند وقوع زلزلهها،[82] گرفتن خورشيد در نيمه ماه و گرفتن ماه در آخر ماه،[83] طغيان رود فرات[84] و غيره؛ د) وقايع و حوادث ديني و مذهبي، مانند ظهور شصت نفر كه به دروغ ادعاي پيغمبري ميكنند،[85] ادعاي امامت دوازده نفر از نژاد ابوطالب، چند دستگي در دين و مانند اينها؛ ه( ظهور افراد خاص همانند سيد خراساني، حسني، مغربي و ديگران. اين علامتها و نشانهها با تمام انواع خود دو گونه هستند؛ گونه اول وقايعاند كه اراده واختيار انسان در شكلگيري آن تأثيري ندارد و امور جزئيه خارقالعاده كه از عملكرد انسان و جوامع انساني خارج است. علامتهايي چون نداي آسماني، گرفتن خورشيد در نيمه ماه و يا گرفتن ماه در آخر ماه و مانند آن، از دايره فعل انسان خارج است و پيشبيني آنها چون بر خلاف عادتهاي طبيعي است و همچنين ربطي به سنتهاي تاريخي ندارد، ممكن نيست و تنها با علم غيب ميتوان آنها را پيشگويي كرد و مناسبترين نام بر اين نوع نشانهها، اصطلاح «علائم الظهور غيبي» است. اما گونه دوم حوادثي كلي و عمومي هستند كه فعل و اراده انسان در آن نقش دارد و نتيجه سنتهاي تاريخي هستند. به همين دليل، با تكيه بر اين سنتها قابل پيشبيني هستند و ميتوان آنها را «علائم الظهور سنني» ناميد. وقايعي چون اختلاف ميان مردم، زياد شدن ربا، كم شدن سود، كثرت فساد مطلق العنان شدن اعراب، همگي آثار عملكرد جوامع دوره غيبت است كه عنصر اراده و اختيار تأثير مهمي در تحولات آن دارد. اين گونه حوادث را ميتوان با تكيه بر سنتهاي تاريخي پيشبيني كرد، اما بايد دو نكته را در نظر داشت: اول اين كه امكان ذاتي داشتن پيشبيني با امكان وقوعي فرق ميكند و در مورد اين نوع پيشبينيها همانند خاستگاهشان يعني سنتهاي تاريخ حتميالوقوع نيستند و به دليل دخالت اراده و اختيار انسان قابل تقديم و تأخير و تغييرند، اما اين به معناي تخصيص اكثر نيست و همان گونه كه سنتهاي تاريخي عام و كلي بودند، علايم نشأت يافته از آنها نيز كه همان «علائم الظهور سنني» باشند، عام و كلي هستند. دلايل متعددي براي اثبات وجود علائم الظهور سنني ميتوان ذكر كرد، در اين قسمت به ذكر حديثي از امام صادق (ع) بسنده ميشود: عن الفضل الكاتب قالَ: كنتُ عندُ أبي عبدالله (ع) فأتاهُ كتابُ ابي مُسلم فقَال ليس لكتابِك جوابٌ اخرج عنّا فجَعلنا يسارُّ بعضاً فقالَ: إنّي شيء تُسارّونَ يا فضلٌ إنّ اللهَ عزَّ ذِكَرُهِ لا يجعلُ لِعجلة العبادِ و لا زالَه جبلٌ عن موضعِه أيسرُ من زوالِ ملك لم ينَقض أجلُه[86] ثمّ قالَ إنّ فلانَ بن فلانَ حتّي بَلَغ السابعَ مِن وُلد فلان... .طبق اين حديث، برداشتن كوه راحتتر از برانداختن دولتي است كه وقت و زمان سقوطش نرسيده است. امام صادق (ع) به صورت ضمني بر سنت الهي و اجل داشتن هر قوم و دولتي كه از سنن تاريخي است، اشاره ميكند و آينده اين دولت را نيز پيش بيني ميكند كه چند نسل خواهند بود، ولي اين به معني محال بودن ايجادتأخير و تقديم و تغيير در حوادث آينده نيست. به همين دليل، امام (ع) از لفظ «ايسر» استفاده ميكند، نه از لفظ محال بودن، چرا كه يكي از سنتهاي الهي تغيير سرنوشت قوم به دليل تغيير در خودشان است.وجوه اشتراك علائم الظهور سنني و علائم الظهور غيبي1. همان گونه كه گذشت، سنتهاي تاريخي محصول بررسي سرگذشت اقوام گذشته است كه با استفاده از آنها ميتوانيم دورنمايي از سرانجام اقوام آينده را به دست آوريم و درباره آينده پيشبينيهايي كنيم. برخي از احاديث نيز هنگام ذكر ملاحم و فتن آينده اين سنتها را يادآوري كردهاند و ارتباط ملاحم و فتن آينده با سنتها را ذكر نمودهاند. به همين مناسبت، اين گونه پيشبينيها «علائم الظهور» سنني ناميده شده است. «علائم الظهور غيبي» كه ربطي به سنتهاي تاريخي ندارند و از علم غيب برميخيزند نيز همانند علائم الظهور سنني دورنمايي كلي از سرانجام انسان و اقوام آينده ارائه ميدهند. بنابراين، هر دو گونه با وجود اختلاف در منشأ، نتيجه يك ساني ميدهند. 2. در بحث علت و معلول، علت به دو نوع تقسيم ميشود: الف) علت طبيعي، مانند آتش كه به جوشيدن آب ميانجامد. اين گونه علت را ميتوان فاعل بالطبع يا فاعل بالقسر ناميد،[87] زيرا فعل در هر دو صورت نياز به علم و اراده ندارد. پس بيترديد عمل كرد آن پيشبيني شدني است و هيچ استثنايي را نميپذيرد. به همين دليل، ميتوان قواعد عمل كرد آن را قانون ناميد. ب) علت غير موجب، مانند انسان كه باعث ايجاد امري ميشود. در اين مثال، انسان همانند آتش علت ايجاد امري است، ولي همانند آتش، موجُب و ناگزير نيست، زيرا علم در فعل او دخالت دارد و كار وي اختياري است و در اصطلاح «فاعل بالاختيار» ناميده ميشود. علاوه بر آن، انسان ارادهاي دارد كه فعل و عمل كرد او را متفاوت ميكند، يعني با وجود اراده، انسان مغلوب و مستكره مطلق انتخاب خود نيست و بعد از انتخاب خود را دارد. از اين رو، قاعده عمل كرد او را نمي توان قانون ناميد، بلكه بايد از تعبير سنت استفاده كرد. اين اصل در ضوابط اجتماعي و قواعد حاكم بر حوادث اجتماعي و تاريخي نيز وجود دارد و نميتوان آنها را قانون ناميد، زيرا اين قواعد جبري نيستند، و هر چند كم، امكان تغيير در آنها ميرود و طبيعي است كه علائم الظهور مبتني بر اين قواعد نيز هر چند كم، امكان تغير دارند. با وجود چنين حالتي، نميتوان اين علائم را خارج از دايره عليت دانست، زيرا همه سنتهاي تاريخي نتيجه عمل كرد آزادانه انسانها هستند و علائم الظهور هم عاقبت چنين عمل كردي را بيان ميكنند. پس هم علائم الظهور غيبي و هم علائم الظهور سنني، وجود ارتباط علّي و معلولي ميان حوادث گذشته و آينده را مينمايند. 3. شايد گمان شود كه علائم الظهور سنني و علائم الظهور غيبي هر دو موجب سلب آزادي و اختيار انسان ميشوند، چرا كه اگر معصومان: وقوع حواددثي را در آينده از طرق علم غيب خبر دادهاند، چارهاي از وقوع آنها نيست و هم چنين سنتهاي تاريخي حاكم بر جامعه، افراد را نيز دربرميگيرد و همگان مقهور و مجبور نتايج آنهايند كه به صورت علائم الظهور سنني بيان شدهاند. اما به رغم اين پندار، همان گونه كه در بحث سنتهاي تاريخي گذشت، اين سنتها از آزادي واختيار بازنميدارند. پس علائم الظهور مبتني بر آنها هم نميتوانند انسان را از انتخاب و اختيار باز دارند. به همين دليل، در روايت به آنها علائم غير محتوم گفته شده است. اين علائم نه تنها موجب جبر و قهر نميشوند، بلكه با علمآموزي و بيان عاقبت كارهاي انسانها و جوامع، حق انتخاب و اختيار انسان را ميافزايند؛ انسان ميتواند با آگاهي از عاقبت انتخاب خود، بهترين را برگزيند. در رابطه علائم الظهور غيبي هم كه برخي از آنان محتوم و حتمي معرفي شدهاند، بايد گفت كه اين علامتها سه نوعاند: نوع اول نشانههايي است كه خبر از ظهور افراد خاصي چون سفياني و يماني و يا كشته شدن نفس زكيه ميدهند؛ اين علامتها سه نوعاند: نوع اول نشانههايي است كه خبر از ظهور افراد خاصي چون سفياني و يماني و يا كشته شدن نفس زكيه ميدهند؛ نوع دوم نشانهاي است كه خبر از وقوع حادثهاي طبيعي مثل فرو رفتن زمين در بيداء ميدهند؛ نوع سوم هم وقوع امري غيرطبيعي و خارق عادت، مانند صدايي آسماني را پيش گويي ميكند. هر سه نوع، علاوه بر حتمي بودن، وجه مشترك ديگري نيز دارند؛ متصل به زمان ظهور هستند و با آن كه براي ظهور وقتي تعيين نشده، براي هر سه اين علائم وقت تعيين شده است و گفته شده كه چه مقدار با ظهور امام زمان (عج) فاصله دارند.[88] پس از حوادث، علاوه بر اين كه جزو سنتهاي اجتماعي و تاريخي نيستند تا همه افراد را شامل شوند و حق انتخابي را سلب يا محدود سازند، به دليل نزديكي به ظهور و تعيين وقت دقيق، باعث افزايش علم انسان ميشوند و حق انتخاب را افزايش ميدهند. افزون بر اين كه هيچ يك از علائم الظهور غيبي از عوامل سقوط يا صعود جوامع و تمدنها نيستند و تنها براي نشانه بيان شدهاند. از اين جهت، علائم الظهور غيبي و علائم الظهور سنني، دايره انتخاب را ميگسترانند و عامل جبر و قهر به شمار نميآيند. وجوه افتراق علائم الظهور سنني و علائم الظهور غيبي1. سنتهاي تاريخي قواعدي كلي هستند كه ميتوانند مصاديق متعددي داشته باشند. بنابراين، علائم الظهور سنني نيز كلي است و مصايق فراواني دارد. براي مثال، يكي از سنتهاي تاريخي كه در قرآن بدان اشاره شده نزول بلا و عذاب بر اثر ظلم و ستم است. قرآن كريم در بيان سرنوشت اقوام گذشته ميفرمايد: (فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ):[89]بنگر عاقبت فسادكنندگان چه شد.يا ميفرمايد: (وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ):[90]و باراني بر آنها فرستاديم (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد.بنابراين، هر قومي كه فساد كند، دچار عذاب الهي خواهد شد. حال اين عذاب يا به صورت بلاهاي زميني و آسماني صورت خواهد گرفت و يا به صورت مريضي و همه گير شدن ناخوشيها خواهد بود. اين سنت تاريخي، تغييري نميپذيرد. پس علائم الظهوري كه از وقوع فسادهاي اجتماعي، مريضيها، جنگها و بلاياي زميني و آسماني خبر ميدهند، نتيجه سنتهايي تاريخياند كه كلي هستند و مصاديق متعددي ميتوانند داشته باشند. علائم الظهور غيبي، حتمي و تغيير ناپذير هستند. براي مثال امام باقر (ع) در حديثي ميفرمايد: إن السفياني مِن المُحمومِ الذي لابُدَّ منهُ؛[91]خروج سفياني حتمي است و چارهاي جز آن نيست.اما علائم الظهور سنني به دليل خاستگاهشان تغيير ميپذيرند و حتي امكان دارد تحقق پيدا نكنند، همان گونه كه در واقع قوم حضرت يونس (ع) علائمي آشكار شد، ولي بلا نازل نگشت.[92] 3. علائم الظهور سنني ميتوانند جزو عوامل ظهو هم باشند؛ اين علائم علاوه بر نشانه بودن، ميتوانند از عوامل به سقوط يا صعود جامعه بينجامند و در يك زمان، خاصيت عاملي هر دو را يكجا دارا باشند. براي مثال، با بررسي سرگذشت اقوام تاريخي همانند ثمود، لوط، عاد، نوح و...، معلوم خواهد شد كه ظلم و ستم هم عامل و هم علامت نزول عذاب بوده است، اما علائم الظهور غيبي به خصوص علامتهاي حتمي هر چند نشانه ظهور هستند، عامل آن به شمار نميآيند، يعني خروج سفياني، يماني و كشته شدن نفس زكيه يا فرورفتن زمين و نداي آسماني همگي از علامتها و نشانههاي ظهور هستند، ولي از عوامل ظهور به حساب نميآيند. با تومجه به مطلب ياد شده، ميتوان برخي از سؤالات مطرح شده در زمينه مهدويت را از نگاهي ديگر پاسخ داد كه براي مثال به چند مورد اشاره ميشود: 1. چرا هنگامي براي ظهور تعيين نشده و فقط به بيان علامتها و نشانهها بسنده شده است؟ براي مثال ابوبصير از امام صادق (ع) نقل ميكند: به آن حضرت گفتم: فدايت شوم! خروج قائم (عج) چه زماني خواهد بود؟ فرمود: اي ابومحمد! ما خاندان هرگز وقتي را معين نميكنيم، زيرا حضرت محمد (ص) فرموده است: تعيين كنندگان وقت، دروغ ميگويند...[93] دلايل متعددي براي تعيين نشدن وقت، ذكر شده كه هر يك جايگاه خود را دارد، ولي شايد يكي از پاسخهاي مناسب، پاسخي باشد كه بر سنتهاي تاريخي مبتني است. در حديثي امام صادق (ع) ميفرمايد: أبُي اللهُ أن يُجري الأشياءَ الّا بِأسبباب...؛[94]خداوند ميپرهيزد از آن كه جريان امور مگر از راه سببهايشان بگذرد.پس خداوند همه اشيا را با اسباب انجام ميدهد و سنتهاي تاريخي از اين اسباب و عوامل به شمار ميرود. خداوند امور اجتماعي را بر اساس سنتهاي خود جاري ميسازد. اين سنتها به صورت شرط و جزا هستند؛ اگر مقدم واقع شود، تالي هم تحقق خواهد يافت، و گرنه تالي به وجود نخواهد آمد. خداوند تحقق يافتن اين مقدم را به انسانها سپرده است، همانگونه كه ميفرمايد: (إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ)؛[95]خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نميدهد، مگر آن كه آنان آن چه در خودشان است، تغيير دهند.حال اگر براي ظهور قائم (عج) وقتي تعيين گردد، باعث ميشود كه امور به غير سبب جاري شود و انسانها اختيار و آزادي خود را از دست دهند. در حالي كه چنين نيست و خداوند ظهور را بر اساس سنتهاي تاريخي جاري ساخته است و مردم نيز هم چنان حق انتخاب دارند و منتظران در دوره غيبت نميتوانند منفعل باشند و خود را به دست حوادث بسپارند، بلكه با عمل، دعا و ايجاد تغيير و تحول در مقدم، ميتوانند در تقديم يا تأخير تالي كه همان ظهور است، مؤثر باشند. 2. برخي لزوم زنده و غايب ماندن امام مهدي (عج) را درنمييابند؛ خداوند ميتوانست آن حضرت را چندين سال قبل از ظهور به دنيا بياورد تا هنگام مقرر ظهور كند. اما همان گونه كه گذشت، خداوند براي ظهور وقتي معين نساخته است، زيرا ظهور آن حضرت بر اساس سنتهاي تاريخي واقع خواهد شد. اين سنتها به صورت قضاياي شرطيه هستند و تحقق مقدم آنها بر عهده انسانها و متأثر از رفتار و اعمال ايشان است و تقدم و تأخير در اين مقدم هميشه احتمال ميرود. بنابراين، امام (ع) از همان آغاز غيبت آماده ظهور است و اگر شرايط آن مهيا شود، آن حضرت ظهور خواهد كرد. چون احتمال داشت اين شرايط در همان سالهاي اول تحقق بيابد و يا احتمال دارد چند سال آينده به وقوع بپيوندد، اما بايد در همه حال آماده ظهور باشد تا به اذن الهي قيام كنند. در ضمن، اگر خداوند آن حضرت را چندين سال قبل از ظهور به دنيا ميآورد، به معناي تعيين وقت براي ظهور و مجبور شدن انسانها بود. 3. چرا ظهور با وجود پديد آمدن برخي از علائمالظهور، واقع نشده است، در حالي كه نشانه يا همراه مدلول ميآيد، يا اندكي زودتر و فاصله زياد ميان نشانه و مدلول عقلاني نيست؟ اولاً اثبات اين كه كدام يك از علامتها واقع شده و كدام يك واقع نشدهاند، سخت و مشكل است؛ ثانياً بسياري از وقايع كه در متون ديني بدانها اشاره شد، از زمره ملاحم و فتن هستند كه پيامبر (ص) و امام معصوم: آنها را براي خبر از آينده ذكر كردهاند و هرگز از لفظ علامت ظهور يا امثال آن استفاده نكردهاند؛ فقط گاهي گفته شده كه اين وقايع قبل از ظهور واقع خواهند شد، هر چند بعدها به دليل تبعيت از عرف، از آنها نيز به علائمالظهور تعبير شده است؛ ثالثاً علامت با عامل بودن فرق دارد؛ اگر عامل و علت به وجود بيايد، معلول هم بايد پديد آيد، اما چنين ضرورتي در علائم وجود ندارد. علامتهاي عذاب در ميان قوم يونس (ع) ظاهر شد، اما عذاب نيامد؛ مردم با توبه و انابه از نزول عذاب جلوگيري كردند. درباره علائمالظهور سنني نيز كه غير حتمي هستند، ميتوان گفت كه احتمال دارد برخي از علامتها اتفاق افتاده باشند، ولي به دليل عمل كرد انسانها، ظهور به تأخير افتاده، يا حتي احتمال دارد به دليل رفتار انسانها در ظهور تعجيل شود و برخي از علائم، امكان تحقق و وقوع پيدا نكنند. پينوشتها :ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ترجمه محمدباقر موسوي همداني، ج 4. ص 152، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363. 2. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 497، چاپ اول: تهران: انتشارات صدرا، 1369. 3. سوره اعراف، آيه 34. 4. سوره يونس، آيه 49. 5. ر.ك: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 6، ص 157، انتشارات دارالكتاب الاسلاميه، 1353 ـ 1366: سيد علي اكبر قدسي، احسن الحديث، ج 2، ص 401، چاپ: اول، تهران تحقيقات اسلامي بنياد بعثت، 1366. 6. ترجمه الميزان، ج 10، ص 105؛ همان، ج 8، ص 106 و 107. 7. محمدباقر صدر، سنتهاي تاريخ در قرآن، ترجمه جمالالدين موسوي، ص 110، چاپ سوم: تهران انتشارات تفاهم، 1381. اين اعتقاد اندكي عجيب به نظر ميرسد، زيرا وي در همين كتاب دو كارنامه و دو اجل يكي براي فرد و يكي براي جامعه تعيين ميكند. بنابراين، ايشان به شخصيت داشتن جامعه عقيده دارند و به نظر ميرسد در رد نظريه اصالت اجتماعي هگل، مطلب مذكور را نوشته است. 8. محمد تقي مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 150 ـ 149، چاپ پنجم: شركت چاپ و نشر بينالملل سازمان تبليغات اسلامي، قم 1380. 9. جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 120. 10. نك: المنجد (عربي به فارسي)، ترجمه محمد بندر ريگي، ج 1، ص 780 ـ 779، چاپ دوم: انتشارات ايران، تهران، بيتا. 11. نك: لسانالعرب، ج 13، ص 225. 12. مراد كاركرد قانون در عرصه علوم انساني است و منظور كاركردهاي واژه قانون در علوم طبيعي نيست. 13. سوره آل عمران، آيه 137. 14. سوره اسراء، آيههاي 77 ـ 76. 15. نك: سوره يوسف، آيه 109؛ سوره روم، آيه 9: سوره فاطر، آيه 44؛ سوره غافر، آيه 82؛ سوره انعام، آيه 11؛ سوره نمل، آيه 69، سوره عنكبوت، آيه 20 و... . 16. سوره فاطر، آيه 43. 17. سوره احزاب، آيه 62. 18. سوره انعام، آيه 11. 19. سوره رعد، آيه 11. 20. سوره كهف، آيه 59. 21. سوره جن، آيه 16. 22. سوره انعام، آيه 42. 23. سوره يونس، آيه 47. 24. سوره يونس، آيه 98. 25. سوره روم، آيهها 2 ـ 4. 26. سوره جن، آيه 16. 27. سوره اسراء، آيه 16. 28. سوره اعراف، آيه 97. 29. سوره كهف، آيه 59. 30. سوره اسراء، آيه 4 و 5. 31. سوره آل عمران، آيه 137؛ سوره انعام، آيه 11، سوره يوسف، آيه 109؛ سوره نحل، آيه 36؛ سوره نمل، آيه 69؛ سوره فاطر، آيه 44؛ سوره غافر، آيه 21. 32. سوره نحل، آيه 36. 33. سوره آل عمران، آيه 186؛ نك: سوره عنكبوت، آيه 3؛ سوره يوسف، آيههاي 11 و 109؛ سوره توبه، آيه 16 و ... رجوع شود. 34. سوره بقره، آيه 214. 35. سوره قلم، آيههاي 44 و 45؛ سوره بقره، آيههاي 281 و 183. 36. سوره كهف، آيه 59؛ نك: سوره يونس، آيه 13؛ سوره اسراء، آيه 17؛ سوره حج، آيه 45 و... . 37. ترجمه الميزان، ج 2، ص 238. 38. همان، ج 2، ص 161 و 162؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 9، 248 و ج 21، ص 257 و... . 39. قال رسول الله (ص): والذي نفسي بيده لَتَركَبُنَّ سُنَنَ مَن كانَ قبلَكم حَذوَ النعلِ بالنعلِ والقَذَّةِ بالقَذَّةِ حتّي لا تَخطَئونَ طَريقَهم ولا يَخطئُكم سنةُ بنيإسرائيل. بحارالانوار، ج 13، ص 180. 40. ر.ك: عبدالرحمن بن محمد بن خلد حضرمي، مقدمه ابن خلدون، چاپ پنجم: دارالعلم، بيروت، 1984. 41. نك: سوروكين، نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ترجمه اسدالله (امير) نوروزي، چاپ اول: انتشارات حقشناس، تهران، 1377. 42. كارل ريموند پوپر، جامعه باز و دشمنانش، ترجمه علي اصغر مهاجر، ص 16، چاپ سوم: شركت سهامي انتشار، تهران، 1369. 43. همان، ص 7. 44. همان. 45. سوره يونس، آيه 49؛ سوره اعراف، آيه 34. 46. نك: مجموعه آثار، ج 2، ص 497. 47. سوره رعد، آيه 51. 48. سوره مجادله، آيه 21. 49. سوره انبياء، آيه 105. 50. سوره فاطر، آيه 43. 51. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 4، ص 97، چاپ سوم: بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1403؛ شيخ صدوق، امالي، ص 423. 52. سوره رعد، آيه 39. 53. شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 74، محمد عبده، دارالمعرفه، بيروت. 54. نك: خليل بن احمد، كتاب العين، ج 3، ص 264؛ ابن منظور (محمد بن مكرم)، لسان العرب، ج 12، ص 537. 55. نك: لسان العرب، ج 13، ص 319 ـ 317؛ كتاب العين، ج 8 ص 128. 56. نك: آقا بزرگ طهراني، الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 19، ص 21. اسماعيليان قم و كتابخانه اسلاميه تهران، 1408. 57. . 58 . همان، ج 22، ص 189. 59. همان، ج 16، ص 112. 60. لسان العرب، ج 12، ص 419؛ كتاب العين، ج 2، ص 153. 61. (وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ)، سوره نحل، آيه 16. 62. نك: كتاب العين، ج 4، ص 37. 63. لسان العرب، ج 4، ص 527. 64. الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 15، ص 311. 65. همان، ج 4، ص 189. 66. نك: سيد حسن ميرجهاني طباطبايي، نوائب الدهور في علائم الظهور، ج 1، ص 50 و 51، چاپ دوم: كتابخانه صدر، تهران 1369. 67. محمد بن ابراهيم نعماني، غيبت نعماني، ترجمه محمد جواد غفاري، ص 419، باب 18، ح 6، چاپ دوم: نشر صدوق، تهران، 1376. 68. همان، ص 417. 69. نوائب الدهور في علائم الظهور، ج 1، ص 50 و 51. 70. بحارالانوار، آيه 64. 71. سوره مائده، آيه 64. 72. نك: علي بن ابراهيم قمي، تفسير القمي، ج 1، ص 170، چاپ سوم: مؤسسه دارالكتاب للطباعه والنشر، قم. 73. غيبت نعماني، ص 421، ح 10؛ بحارالانوار، ج 52، ص 288. 74. همان. ص 416، باب 18، ح 1. 75. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج 8، ص 310، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365. 76. بحارالانوار، ج 52، ص 233. 77. محمد بن حسن طوسي، كتاب الغيبة، ص 267، مكتبه نينوي الحديثة، تهران، بيتا. 78. بحارالانوار، ج 52، ص 249. 79. غيبت نعماني، ص 355، باب 14، ح 6 (همچنين كل احاديث ابن باب از ص 349 تا ص 396 به بحث اين علائم پرداخته است). 80. همان. 81. همان، ص 289. 82. غيبت نعماني، ص 356، باب 14، ح 8. 83. محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ترجمه هاشم رسولي محلاتي، ج 2، ص 506 چاپ ششم: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1383. 84. غيبت نعماني، ص 359، باب 14، ح 13. 85. الارشاد، ج 2، ص 505. 86. همان. 87. غيبت نعماني، ص 264، ص 267، ح 301. 88. كافي، ج 8، ص 274 (هم چنين در حديث ديگري مي فرمايد: «وَاعلَم أنّ لِبني اُميَّةَ مُلكاً لايَستطيعُ الناسُ أن تَردَعَه...» غيبت نعماني، ص 195، باب 11، ح 2). 89. محمد حسين طباطبايي، نهاية الحكمة، ص 172، موسسه النشر الاسلامي، قم، بيتا. 90. نك: غيبت نعماني، ص 416، باب 18، ح 1. 91. سوره اعراف، آيه 103 و 86. 92. سوره اعراف، آيه 84. 93. غيبت نعماني، ص 301. 94. نك: سوره يونس، آيه 98؛ تفسير قمي، ج 1، ص 320. 95. غيبت نعماني، ص 406، باب 14، ح 6. 96. شيخ حر عاملي، الفصول المهمه في اصول الائمه، ص 486. 97. سوره رعد، آيه 11. |