![]() |
"بسم الله الرحمن الرحیم" برگ بیست و سوم: دانایان و جاهلان در بیان قرآن عقل و خرد بشریت هیچگاه با حضور دانایان، به دنبال جاهلی نرفته و همواره جایگاه اندیشمندان را فراتر از نادانایان می داند. قرآن مجید بر این حکم عقل مهر تأیید زده و و همگان را بر این حکم خرد ارشاد می نماید. بر اساس این حکم عقل و ارشاد قرآنی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله خلافت بلا فصل به عهده امیر مؤمنان علی صلوات الله علیه می باشد. أَمْ مَنْ هُوَ قَانِتٌ آَنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الاخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَلْبَابِ [آيا چنين کسی بهتر است] يا آن كسى که او در طول شب در سجده و قیام اطاعت ]خدا[ میکند ]و[ از آخرت میترسد و رحمت پروردگارش را امید دارد؟ بگو «آیا کسانی که میدانند و کسانی نمیدانند یکسانند؟» تنها خردمندانند که پند پذیرند.[1] حدیث تفسیری ابن عباس درمورد این آیه چنین میگوید: يعني بـ «الَّذِينَ يَعْلَمُونَ»: عَليّاً وأهل بيته من بني هاشم، «وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»: بني اُمية، «أُولُو الاَلْبَابِ»: شيعتهم. مراد از کسانی که میدانند: علی صلوات الله علیه و أهلبیت او از بنیهاشم هستند، و کسانی که نمیدانند: بنی اُمیّه هستند و صاحبان خرد، شیعیان علی صلوات الله علیه میباشند.[2] علی صلوات الله علیه غیر قابل قیاس بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پادشاه روم از اختلاف بین امت اسلام در مورد جانشینی پیامبر با خبر شد، از این رو گروهی از علما و بزرگانشان را برای مناظره آماده کرد. جاثلیق که فضل و علم او مشهور بود، به همراه صد نفر دیگر از بزرگان و اسقفها را به مدینه فرستاد. این گروه وقتی وارد مدینه شدند، از وصی پیامبر سؤال کردند؛ آنها را به سوی ابوبکر راهنمایی کردند،از این رو به سمت مسجد پیامبر آمدند و داخل در مسجد شدند. ابوبکر و عدهای دیگر مثل عمر، ابوعبید، خالد بن ولید و عثمان بن عفان نشسته بودند، سلام کردند و از جانشین پیامبر سؤال کردند و گفتند: ما گروهی هستیم که از روم به اینجا آمده ایم و مسیحی هستیم که از اختلاف بعد از وفات پیامبر شما آگاهی پیدا کرده ایم، از این رو آمده ایم از درستی دین شما سؤال کنیم تا این که ما را به دینتان راهنمایی نمایید تا در صورت برتری بر دین مسیحیت ما نیز مسلمان شویم. عمر بن خطاب گفت: این (ابوبکر) سرپرست و صاحب ما پس از پیامبر است. جاثلیق سؤال کرد: ای شیخ! آیا تو وصی پیامبر هستی؟ و بر نیازهای امت آگاهی داری؟ ابوبکر گفت: نه، من وصی نیستم. پرسید: پس تو کیستی؟ عمر گفت: این جانشین پیامبر خداست؛ عالم مسیحی پرسید: آیا تو جانشین پیامبر به دستور آن حضرت هستی؟ ابوبکر گفت: خیر. بار دیگر او پرسید: پس تو کیستی؟ ما در کتابهای انبیا خوانده ایم که جانشین برای پیامبری از پیامبران است، آیا پیامبرتان این اسم (خلیفه) را برگزیده است؟ گفت: خیر، ولیکن مردم به جانشینی و سرپرستی من رضایت دادهاند. جاثلیق (با تعجب) گفت: آیا تو جانشین پیامبر هستی با این که آن پیامبر بر جانشینی تو، وصیت نکرده است؟ ما در کتابها خواندهایم که خداوند هیچ پیامبری را نمیفرستد مگر آن که برای او وصی قرار میدهد که مردم به علم او محتاج هستند؛ اما او به کسی احتیاج ندارد، با این کار شما سنّت و روش انبیا را شکستهاید. اگر این گونه بود خدا انتخاب انبیا را هم به دست مردم میسپرد؛ سپس گفت: ای شیخ! پاسخ بده. ابوبکر نگاهی به ابوعبیده کرد تا او جواب گوید، اما او هم پاسخی نگفت، در این هنگام جاثلیق نگاهی به یارانش کرد و گفت: اینها دلیل و برهانی ندارند، آیا شما هم فهمیدید؟ گفتند: آری؛ سپس شروع به سؤالهای دیگر کرد که آن سؤالها هم بیپاسخ ماند، سلمان میگوید: وقتی تعجب و حیرت و حقارت آنها را دیدم و آنچه بر دین پیامبر کرده اند را نظاره کردم، دوان دوان به در خانۀ امیرالمؤمنین رفتم و در را کوبیدم، حضرت در را باز کردند، پرسیدند: سلمان چه شده است؟جریان را برای مشکلگشا تعریف کردم و گفتم: ای علی صلوات الله علیه دین پیامبر صلی الله علیه و آله را دریاب. امیرالمؤمنین وارد مسجد شدند و سلام کردند فرمودند: ای نصرانی، نزد من جواب آنچه مردم به آن احتیاج دارند موجود است (بیا و سؤالهایت را بپرس) جاثلیق دلیل آمدن از روم را بار دیگر گفت و ناتوانی ابوبکر را بر پاسخ بهسؤالها را به عرض رساند: امیرالمؤمنین فرمود: همین گونه است، دوای درد شما و شفای قلب شما پیش من است. سپس حضرت پاسخ سؤالهای او را فرمود و از فضایل بی شمار خود برای آنها بیان کرد، جاثلیق در این هنگام رو به یارانش کرد و گفت: به خدا قسم! این وصی پیامبر است، سپس رو به امیرالمؤمنین کرد و گفت: چگونه این امت از تو روی گردان شدند؟... پس از دیدن حقانیت دین اسلام و شنیدن پاسخهای صحیح، شهادتین بر زبان جاری کرد و صد نفر همراه او نیز به دین اسلام مشرف شدند... و شهادت بر وصایت، اخوّت و امامت آن حضرت دادند و گفتند: ما به سوی پادشاه بر میگردیم و از نور هدایت، برهان و کرامت شما، او را با خبر میسازیم، سپس با آن حضرت وداع نمودند و به سوی کشور خود بازگشتند.[3] پی نوشت ها: [1] (سوره زمر : 9) [2] (شواهد التنزیل، حاکم حسکانی: 2، 175؛ تفسیر فراد کوفی، فرات کوفی: 363 (شبیه این روایت) [3] (بحارالانوار، علامه مجلسی: 30، 600) |